کلاس پنجم - دبستان بیستون - تهرانپارس

دست نوشته های سپهر معتمدی

کلاس پنجم - دبستان بیستون - تهرانپارس

دست نوشته های سپهر معتمدی

داستان

فیل
مردی هندی فیلی  داشت.اوبه فیل خود غذا نمی داد،از حیوان بیچاره خیلی کار می کشید واذیتش می کرد. بالاخره روزی فیل که از بی  عذایی و کارسخت حسابی خسته شده بود ، عصبانی شد وبه صاحب خود لگد زد.
مرد هندی به سختی آسیب دید و بعد از دو سه روز مرد.همسر آن مرد همراه با فرزندانش ، گریه کنان پیش فیل رفت وبه او گفت :ای فیل ! توپدر این بچه های بیچاره را کشتی وبی پناهشان کردی؛ پس خودشان را هم بکش وآنها را راحت کن .ولی فیل با مهربانی به بچه ها نگاه کرد و پسر بزرگتر را به آرامی با خرطومش بلند کرد وروی گردنش گذاشت.
از آن به بعد فیل وپسرک با هم دوست شدند.
پسر به فیل غذا می داد ومراقبش بود.فیل هم برای صاحب جدیدش حسابی کار می کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد