-
معلم فراموش شدنی
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 18:46
بابام به من گفت که در مدرسه واز کلاس اول تا پنجم همیشه یاد و خاطره ی یک معلم برای همیشه در یادماخواهد ماند وآن معلم تاثیر بسیار زیادی درزندگی ما دارد و ممکن است پایه گذار آینده ما باشد.مثلا خودش معلم کلاس اولش را هیچ وقت ازیاد نبرده وهمیشه میگوید او همه درسی به من داده و پایه درس من را قوی کرد.وهیچ وقت او رافراموش...
-
روز ورزش
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 18:41
دیروز یک شنبه ساعت اول ما ورزش داشتیم هروقت ورزش دارم شب قبل خیلی برای خودم برنامه می ریزم که خوب بازی کنم. دوست دارم زنگ ورزش هم خیلی طولانی باشد تا سیر دلمان بازی کنیم.دیروز یه کم باران بارید وکفشهای من خیس خیس شدند .نمره ی ریاضی هم 18.5 شدم یه کم اشتباهات کوچک داشتم .دوست داشتم 20 شوم بابا گفت تلاش من براش خیلی...
-
امتحان زبان وریاضی
جمعه 6 آبانماه سال 1390 17:57
امروز دارم برای امتحان ریاضی فردا آماده میشم.نمره ی این امتحان درکارنامه ی نیم ترم اول ثبت میشود.پس باید نمره ی خوبی بگیرم.فردا عصر هم امتحان زبان دارم .دیروز وامروز سوال های ریاضی وزبان را پاسخ دادم.ریاضی از درس اول تا عدد نویسی عددهای میلیونی ومیلیاردی امتحان داریم.فردا بعد از اینکه به خانه آمدم بعد از صرف ناهار...
-
اردوی پارک پردیسان
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 20:54
امروز 4شنبه چهارم آبان 90 به اردو رفتیم که این اردو شامل کلاس اول وچهارم بود. امروز از دوجا دیدن کردیم.پارک پردیسان وامام زاده زینعلی. راستی یادم رفت بگو یم اول صبح باران تندی بارید بطوریکه ما فکر میکردیم که اردویمان لغومیشود ولی اردو برگزارشد.درپارک پردیسان که درنزدیکی برج میلادقرار دارد از موزه ی حیات وحش که بصورت...
-
موضوع انشای هفته اول مهر ماه ۹۰
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 21:55
با یک دانش اموز که دچار مشکل است ، چگونه همدلی می کنید؟ مقدمه: این انشا درباره ی معلولان است.ممکن است که اومعلول باشد ولی ممکن است توانایی های زیادی داشته باشد.ما هیچ وقت نباید بگوییم که او معلول است ونمی تواند کارهای زیادی انجام دهد .ما نباید خود ودیگران را دست کم بگیریم.من یک دوست دارم که او معلول است ونمی تواند راه...
-
درباره ی وبلاگ من
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 21:07
من سپهر معتمدی دانش آموز کلاس چهارم دبستان بیستون منطقه 4 تهران هستم.نام خانم معلم من خانم صاحبی هستش.ابتدا اورا نمی شناختم ودرروزهای اول به بابا ومامان گفتم که من ازدوست سال قبل جداشده ام وتوی این کلاس هیچ دوست صمیمی ندارم ومیخوام به کلاس 4/1 برم.اول بابا گفت یه مدت برو اگه دوست نداشتی تابیام با مدیر صحبت کنم .من هم...