کلاس پنجم - دبستان بیستون - تهرانپارس

دست نوشته های سپهر معتمدی

کلاس پنجم - دبستان بیستون - تهرانپارس

دست نوشته های سپهر معتمدی

تعطیلی مدرسه به علت آلودگی هوا

روزهای سه شنبه و چهارشنبه 14 آذر 91 و 15  آذر ماه مدارس تهران به علت آلودگی هوای تهران تعطیل شد. بعد بابا تصمیم گرفت برای سلامتی واستراحت ما را به خرم آباد بفرستد چون خودشان تعطیل نبودند . من همراه مامان شب با اتوبوس به خرم آباد رفتیم و در آن جا به  من خوش گذشت .به شررکت دایی سر زدم و به خونه ی بابایزرگ ها هم رفتم .خاله ها و عمه ها وعمو هارا هم سر زدم.بعد از استراحت و مطالعه درس هایم ما جمعه به تهران بازگشتیم.

امروز شنبه 18 آذر هم امتحان پایان ترم زبان داشتم که امتحان خوبی بود واز قبل آمادگی داشتم.

در مدرسه هم امتحان جغرافیا داشتیم که امتحان جغرافیا هم عالی بودم .

ببخشید من دیر به وب لاگ سر میزنم چون امتحان دارم و کلاس زبان وشطرنج هم میرم. روزهای شنبه و سه شنبه وچهارشنبه و روزهای پنج شنبه و جمعه هم مسابقات شطرنج میرم.

معرفی وبلاگ من

آقای قاسمی دوست بابا وبلاگ من ودیگر دوستانم امیر رضا قاسمی ونوژن چگینی را بعنوان وبلاگ نویسان نوجوان لر معرفی کرده من از ایشان ممنونم و نوشته ی خانم آفرین پنهانی در مورد ما سه نفر را که به عنوان نظر گذاشته در اینجا می آورم واز ایشان تشکر میکنم. امیدوارم در خرم آباد ایشان را ببینم.

آدرس وبلاگ آقای قاسمی :  http://abdy2007.blogfa.com/



نوشته ی خانم پنهانی :

کودکان پادشاهان زمین اند و نوجوانان تاج های مرصع و نگین پادشاهی آسمان...
"سپهر" را در کهکشان های دور رو به روشنی آفتاب باید جست در شعر "احد" بال زد و روی عقاب اندیشه اش فروردین را به خانه آورد و در دست های "امیر"، جهان را، عظمت شگفت انگیز جهان را نوشتن و سرودنی است دیگرگونه... بی شک هر سه تای آن ها برای فردا آفریده شده اند و هر روز در چشم هاشان بهار شکوفه می دهد ، زندگی نقاشی می شود و کنار پروانه های پیراهن شان، گنجشک ها ترانه می خوانند...برای رسیدن به خورشید، باید به تقدس و آیینگی آن ها بوسه زد تا در پس و پشت هر آفتابگردان، باغستان اندیشه شان به بار بنشیند...



آدرس وبلاگ امیررضا قاسمی:http://amirgh78.blogfa.com/


آدرس وبلاگ نوژن چگینی : http://noganchegini.blogfa.com/

بازی گهر -استقلال

روز دوشنبه 91/8/8 :

به همراه پدرم و دوستم آقای امیر قاسمی به ورزشگاه آزادی برای دیدن بازی گهر دورود -استقلال رفتیم. با این که خودم طرفدار استقلال بودم اما بخاطر پدرم من هم طرفدار گهر بودم .ترافیک شدید بود ومن همراه پدرم دیر به ورزشگاه رسیدم نیمه دوم بود وما از رادیو بازی راگوشی میکردیم. ورزشگاه آزادی خیلی ورزشگاه بزرگ وخوبی بود ولی حیف گهر باخت. انجا من با دوستم امیر قاسمی صحبت کردیم و از دیدنش خیلی خوشحال شدم دوست دارم دوباره ببینمش. شب دیر بخانه رسیدیم وبعد از کمی شام خوابیدم.

روز سه شنبه 91/08/09

 امروز اردوی مدرسه داشتیم به امامزاده پنج تن رفتیم و بعد از زیارت به پارک پلیس برای گردش وتفریح وبازی رفتیم .با همکلاسی هایم فوتبال بازی کردیم و مصدوم شدم. عصر بهمراه پدر به کلاس شطرنج رفتیم بعد از کلاس شطرنج بخانه برگشتیم وسپس بهمراه پدر به تهرانپارس رفتم و کتاب تست زبان را خریدم وبخانه برگشتیم .کلاس فردا 4 شنبه زبان کنسل شده وکمی خوشحالم چون خیلی خسته ام. امروز هم خیلی با نرم افزار شبیه سازی علمی وازمایشگاهی مدرسه کار کردم و از کارهای ازمایشگاهی اش خوشم می آید. تا بعد

نماینده ی شورای دانش آموزی

پس از کاندیدا شدن در انتخابات شورای دانش پآموزی مدرسه امروز نتایج کلی اعلام شد و من هم جزو نفرات برگزیده و نماینده ی دانش آموزان مدرسه جهت شورای دانش آموزی با رای دانش اموزان مدرسه انتخاب شدم.بقیه ی اخبار ونتایج پس از اعلام نهایی  منتشر خواهدشد.

امتحان تعیین سطح زبان

بعد از اینکه چند سطح(move4) زبان را در مرکز کانون زبان نارمک گذراندم حالا می بایست به سطح نوجوان میرفتم . یعنی مرکز کانون تهرانپارس که بعد از امتحان کتبی تعیین سطح جمعه 3 خرداد 91 ساعت 9.30 صبح امتحان شفاهی بود که موقعی رفتم دیگر دوستان وهمکلاسی های خود را دیدم  که هر کدام یک سطح قبول شدند بعد که نوبت من شد کمی استرس داشتم که بابا گفت برو هر چه بلد بودی جواب بده ونگران نتیجه هم نباش . استادی که از من سوال پرسید استاد صمدوند بود که خیلی از او خوشم آمدودوست دارم معلم کلاسم باشد و بعد از سوال وجواب موقعی که برگه ی من را داد فهمیدم بالاتر از دوستانم وRun3 قبول شدم که خیلی خوشحال شدم و بابا هم همینطور و بعد هم خونه که رفتم مامان را سورپرایز کردم و باید بگم که امروز از زبان خیلی خوشم اومد وکلی کیف کردم که امتحان خوبی دادم.حالا قرار است تیرماه 91 به کلاس زبان سطح نوجوان کانون برم. والان خودم را آماده میکنم تا بعد از پایان امتحاناتم بهمراه مامان بزرگم به خرم آباد بروم وتا پایان خرداد انجا باشم وکمی استراحت بکنم و دوباره به تهران برگردم. خرم آباد جایی است که من خیلی دوستش دارم و به من خوش میگذرد.

امتحانات پایان ترم و من

درست شب امتحان پایان سال چشم هایم عفونت کردند وصبح که به مدرسه رفتم مشکلی نداشتم ولی کمی قرمز بودند ولی ظهر به بعد خیلی قرمز و کمی هم دردناک وسوزش داشتند بناچار با پدر به درمانگاه رفتیم دکتر چشم پزشک عفونت تشخیص دادند وقرار بود برای اینکه زودتر خوب بشوم و به امتحاناتم برسم آمپول پنیسیلین ترزیق نمایم که من حاضر نشدم و بابا را راضی  کردم آمپول نزنم ! بعد از تهیه داروها به خانه برگشتم فردا امتحان املا داشتم و شب چشم هایم خیلی قرمز شده بود وتقریبا جایی رانمی دیدم .بابا ومامان چندین نوبت پشت سرهم چشم هایم رابا چایی شستند تاعفونت آن خارج شود وشب ساعت 1 شب دوباره چشم هایم خیلی باد کرده بود که باز هم با چای چشم هایم را شستند .ضمنا یادم رفت بگویم که مامان شب به خاطر اینکه من حاضر به زدن آمپول نشده بودم مرا دعوا کرد که بابا کمکم کرد. صبح باز هم با چای چشم هایم را شستند تا بتوانم چشمهایم را باز نمایم و بعد از امتحان دوباره بابا مرا به  متخصص چشم پزشکی برد که دکتر هم قطره داد و گفت که باید دوره اش طی شود وخودش خوب میشود حالا فردا امتحان ریاضی وپس فردا امتحان علوم دارم و من تا ساعت 2 بعدازظهر بیمارستان بینا (چشم پزشکی) بودم .خلاصه این چندروز که الان نزدیک به پایان امتحاناتم هستم هنوز چشم هایم کمی قرمز هستند وکاملا خوب نشده اند ولی این برای من وامتحانات اخر سال کلاس چهارمم خاطره شد و پس فردا 9 خرداد امتحاناتم به پایان میرسد وخودم را آماده ی کلاس پنجم میکنم .تا بعد خداحافظ

در مدرسه

امروز 4شنبه 26 بهمن 90 ساعت آخر کتابخوانی داشتیم. خانم معلم ما (خانم صاحبی) به ترتیب حروف الفبا اسم بچه ها را صدا می زد وکتابهایی را که هفته گذشته به آنها داده بود می گرفت وکتاب جدید به آنها می داد تا نوبت به من رسید و خانم معلم مرا صدا زد که کتابم رابیاورم ولی من به خانم معلم گفتم که کتابم را جاگذاشته ام ولی خانم معلم گفت : چون که اهل مطالعه هستی این بار کتاب بهت میدم وکتاب "پروفسور حسابی" را به من داد ومن کتاب را که خیلی دوست داشتم در همان ساعت در کلاس مطالعه کردم و از زندگی دکتر حسابی درس هایی گرفتم و خیلی دکتر حسابی را دوست دارم.

برگشت از مشهد

امروز شنبه 28 آبان 90 ساعت 5 صبح به تهران رسیدیم و یکراست به منزل رفتیم .خیلی خسته بودم وصبح ساعت 7 باید به مدرسه می رفتم .با اینکه قرار بود با پدرم به مدرسه برم کمی دیر شد وماشین هم این چندروزه مشکل پیدا کرده بود مجبور شدم با پدرم پیاده به مدرسه برویم کمی هم دویدم وبا تاخیر به مدرسه رسیدم اما هنوز مراسم صبحگاهی تموم نشده بود وپدرم قرار بود با ناظم غیبت روز 4 شنبه رو موجه کند هرچند که خانم معلم ما خانم صاحبی با غیبت کردن مخالف است ولی رفتن به مشهد را نمی توانستم ازدست بدهم .ظهر که به خونه برگشتم کمی خسته بودم  خوابیدم تا به کلاس زبان هم برسم و بعد از کلاس با مامان به خونه برگشتم ساعت 7.30 شب .امروز خانم معلمم سایتم رو به بچه معرفی کرد وقرار است ادرس وبلاگ رو به دوستام بدم ضمنا هرکدوم از دوستام که خواست وبلاگ بسازه با کمک بابا براش انجام میدهم تا او هم یاد بگیره ضمنا سایتش رو هم به سایت خودم لینک میکنم.منتظر خبر هاو نظرات دوستام هستم.خوشحال میشم برام نظر بدارن و صفحات دیگر وبلاگم رو بخونن.برای همه دوستام وخانم معلم و آقای  خانزادی مدیر مدرسه هم دعا کردم.

سفر مشهد مقدس

فردا سه شنبه با پدر ومادر عازم مشهد مقدس هستم.دراونجا برای همه همکلاسی ها ومعلم وخوانندگان وبلاگ دعا میکنم.

روز ورزش

دیروز یک شنبه ساعت اول ما ورزش داشتیم هروقت ورزش دارم شب قبل خیلی برای خودم برنامه می ریزم که خوب بازی کنم. دوست دارم زنگ ورزش هم خیلی طولانی باشد تا سیر دلمان بازی کنیم.دیروز یه کم باران بارید وکفشهای من خیس خیس شدند .نمره ی  ریاضی هم 18.5 شدم یه کم اشتباهات کوچک داشتم  .دوست داشتم 20 شوم بابا گفت تلاش من براش خیلی ارزش  داره ومطمئن است که من جبران می کنم .من هم همین قصدرادارم.شنبه عصر هم امتحان زبان خوب بود و اخر کلاس بابا هم اومد وبا مامان به خونه برگشتیم .امروز هم یه تشویقی از آقای رضایی به خاطر نظم گرفتم ودرسررویس هم با بچه ها خیلی خوش گذشت .راستی دوستم گودرزی هم به سرویس ون ما اضافه شده و توی سرویس به ماخوش میگذرد... 

امتحان زبان وریاضی

امروز دارم برای امتحان ریاضی فردا آماده میشم.نمره ی این امتحان درکارنامه ی نیم ترم اول ثبت میشود.پس باید نمره ی خوبی بگیرم.فردا عصر هم امتحان زبان دارم .دیروز وامروز سوال های ریاضی وزبان را پاسخ دادم.ریاضی از درس اول تا عدد نویسی عددهای میلیونی ومیلیاردی امتحان داریم.فردا بعد از اینکه به خانه آمدم بعد از صرف ناهار باید با مادرم به کلاس زبان برم وساعت 7 برمیگردم.امروز هم تهران هوای بارانی داشت وتنونستم برم بیرون! فردا همچنین قرآن -علوم وبخوانیم وبنویسیم و املاء داریم.

دوستان عزیز قصد دارم تعدادی از کتابهای الکترونیکی (پی دی اف) تن تن رو براتون درسایت بگذارم تا کسانیکه دوست دارند دانلود کنند وبخوانند. منتظر نظرات شما هستم .موفق باشید.

اردوی پارک پردیسان

امروز 4شنبه چهارم آبان 90 به اردو رفتیم که این اردو شامل کلاس اول وچهارم بود. امروز از دوجا دیدن کردیم.پارک پردیسان وامام زاده زینعلی.

راستی یادم رفت بگو یم اول صبح باران تندی بارید بطوریکه ما فکر میکردیم که اردویمان لغومیشود ولی اردو برگزارشد.درپارک پردیسان که درنزدیکی برج میلادقرار دارد از موزه ی حیات وحش که بصورت تاکسیدرمی بود دیدن کردیم.درانجا اسکلت کامل یک فیل هم بود .فسیل هایی به شکل  صدف هم دیدیم.پروانه وحشرات ودیگر موجوداتی مثل گرگ،گرازو... وشیر وببر های منقرض شده وکمیاب هم بود.من ودوستم ارمکان  برای دیدن حیوانات تاکسیدرمی شده صبر وحوصله داشتیم که غرق دیدن بودیم که از بقیه جا ماندیم ونتوانستیم دیگر حیوانات راببینیم! بعدازپارک پردیسان به امامزاده رفتیم که من ودوستم ارمکان درامامزاده مقداری قران خواندیم -سوره بقره -جزء یک بود-. امروز به من خیلی خوش گذشت. راستی یادم رفت بگم من قبلا با پدر ومادرم همراه با پسر عمویم دانیال وعمو وزن عمو یک شب شام آنجا بودیم و خاطره ی بازی کردن من ودانیال وزمین خوردن من درفوتبال یادم نرفته !

ظهر هم که از سرویس برگشتم کاپشنم رادرسرویس جاگذاشتم ! وباید تا شنبه منتظر کاپشنم بمانم ! عصر هم به همراه مادرم به کلاس زبان رفتم وساعت 7 همراه بابا ومامان به خونه برگشتیم ....